معنی در معرض اتهام
حل جدول
متهم
عربی به فارسی
فارسی به عربی
اتهام، معاقبه
لغت نامه دهخدا
اتهام. [اِت ْ ت ِ] (ع مص) تهمت نهادن بر کسی. ازنان. افتراء. کسی را بچیزی تهمت کردن. (تاج المصادر). || تهمت پذیرفتن. بدنام شدن.
اتهام. [اِ] (ع مص) بتهامه درآمدن یا فروکش شدن در آن. (منتهی الارب). || ناگوار شدن. || ناموافق شمردن هوای شهری: اتهم البلد؛ ناگوارد شمرد آنرا. (منتهی الارب). || رفتن بشتاب و بازایستادن. || بگرمای سخت رفتن.
معرض
معرض. [م َ رِ](ع اِ) جای ظاهر کردن چیزی و به فتح راء نیز درست است.(غیاث)(آنندراج). محل عرض و ظاهر کردن چیزی.(از اقرب الموارد). جایی که چیزی را عرضه می کنند.(ناظم الاطباء). عرضه گاه. نمایشگاه. ج، معارض.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || محل و موقع و محل وقوع.(ناظم الاطباء). موضع. جایگاه:
شد خسته دلم نشانه ٔ تیرش
در معرض زخم او منم تنها.
مسعودسعد.
یا بیماری که مضرت خوردنیها می داند و همچنان بر آن اقدام می نماید تا به معرض تلف افتد.(کلیله و دمنه). با این همه مقادیر آسمانی و حوادث روزگار آن را در معرض تفرقه آرد.(کلیله و دمنه). خردمند چرب زبان اگر خواهد... باطلی را در معرض حق فرانماید.(کلیله و دمنه). در میان کوکبه ٔ خواص و حجاب پیش تخت شد و در موقف خجالت و معرض کفران نعمت سر در پیش انداخت.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 163). اعقاب و اولاد او هر آن کس که در دیار هند به صدد ملک و معرض حکم باشد بر این قضیت می رود.(ترجمه ٔتاریخ یمینی چ 1 تهران صص 321-322). از معرض عصیان وموقف کفران تجافی جست.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 343). او از این مذاهب تبرا نمود و بدین نسبت انکار کرد و بدین وسیلت از معرض خشم سلطان برخاست.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 431).
زان دل که به یکدگر بدادند
در معرض گفت و گو فتادند.
نظامی.
چون همه در معرض محو آمدیم
محو شوی زود تو هم ای غلام.
عطار.
به صنوف صروف فتن و محن گرفتار و در معرض تفرقه و بوار معرض سیوف آبدار شدند.(جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 3). بر هریک از سایر بندگان و حواشی خدمتی متعیّن است که اگر در ادای برخی از آن تهاون و تکاسل روا دارند در معرض خطاب آیند و در محل عتاب...(گلستان، چ یوسفی ص 55).
ملامتگوی بیحاصل ترنج از دست نشناسد
درآن معرض که چون یوسف جمال از پرده بنمایی.
سعدی.
نبینی که در معرض تیغ و تیر
بپوشند خفتان صدتو حریر.
(بوستان).
هرکه متصدی تصنیف کتابی... گردد با نفس خود مخاطره می کند و خود را در معرض معارضه ٔ خداوندان فضل و فهم...می آورد.(تاریخ قم ص 13). || جای فروختن برده. نخاس خانه.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || مجمع مردمان.(ناظم الاطباء). || جوانب شکم. زیر دنده ها. ج، معارض.(از بحر الجواهر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
معرض. [م ُ ع َرْ رِ](ع ص) ختنه کننده ٔ کودکان.(منتهی الارب)(آنندراج)(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد).
معرض. [م ُ رِ](ع ص) روی برگرداننده از چیزی.(از منتهی الارب)(از اقرب الموارد). روی برگرداننده و اعراض کننده و پشت کننده.(ناظم الاطباء): والذین هم عن اللغو معرضون.(قرآن 3/23). و از اینچه دیدم می ترسیدم، اگرچه از تعرض ما معرض بودند...(کلیله و دمنه چ مینوی ص 196).
آنکه معرض را ز زر قارون کند
رو بدو آری به طاعت چون کند.
مولوی.
آفرین ای اوستاد سحرباف
که نمودی معرضان را در رصاف.
مولوی.
|| آنکه پیشتر آید هرکه را که قرض دهد یا روی گرداند از وی که منع کند از قرض گرفتن یا کسی که بی باکانه از هرکس و از هر جانب وام گیرد و ادا نکند.(منتهی الارب)(از ناظم الاطباء)(آنندراج). آنکه وام گیرد از هرکس که ممکن باشد.(از اقرب الموارد). || طاء معرضاً حیث شئت، یعنی پاسپر کن هرجا که بخواهی باکی نیست ترا و بتحقیق امکانی و قدرتی داری.(منتهی الارب)(ازناظم الاطباء)(از اقرب الموارد).
معرض. [م ُ ع َرْ رَ](ع ص، اِ) ستور.(منتهی الارب)(آنندراج). چارپا و ستور.(ناظم الاطباء). || چارپایی که داغ بر پهنای ران داشته باشد.(از اقرب الموارد). بزی که دارای داغ عراض باشد.(ناظم الاطباء). || داغ پهن بر سرین ستور.(منتهی الارب)(آنندراج)(ناظم الاطباء). || گوشت نیم پخته.(منتهی الارب)(آنندراج)(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || کلام غیرمُصَرَّح. خلاف مصرح. ج، معارض، معاریض.(از اقرب الموارد). || عرضه شده. در برابر نهاده. مواجه ساخته: به صنوف صروف فتن و محن گرفتار و در معرض تفرقه و بوار معرض سیوف آبدار شدند.(جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 3). و رجوع به تعریض شود.
معرض. [م ِ رَ](ع اِ) جامه ای که برده و کنیز فروختنی را بدان عرضه کنند.(منتهی الارب). جامه ای که در تن برده و کنیز فروختنی کرده و بدان آن را عرضه می کنند.(ناظم الاطباء). جامه ای که دختر در شب عروسی خود را بدان ظاهرسازد و گویند پیراهنی که برده و کنیز را با آن برای فروش عرضه کنند.(از اقرب الموارد). || لفافه ای که می پیچند بر چیز فروختنی.(ناظم الاطباء).
فرهنگ فارسی هوشیار
تهمت نهادن بر کسی، افتراء
فرهنگ عمید
محل ظهور چیزی،
مکان نشان دادن مصنوعات و مخترعات،
نمایشگاه،
[قدیمی] جای نشان دادن چیزی،
معادل ابجد
1761